چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-5
آیا ناصر در اولین روز زندگی مشترکشان، حلقه ازدواج همسرش را به فقرا بخشید؟
زیرچشمی نگاهی به حلقه ام انداخت تا آن را هم بگیرد و میان وسایلی بگذارد که برای فقرا جمع کرده بود که گفتم: نه این را نمی دهم.
زیرچشمی نگاهی به حلقه ام انداخت تا آن را هم بگیرد و میان وسایلی بگذارد که برای فقرا جمع کرده بود که گفتم: نه این را نمی دهم.
برای خرید حلقه رفتیم که پاشنه کفشم شکست و ناصر بی آنکه به روی خود بیاورد مرا تا نزدیکی خانه با همان پاشنه شکسته و لنگان لنگان برد...
سه پارچه ارزان قیمت برای پیراهن عروس، چادر عروس و چادر مشکی و حلقه ای معمولی و انگشتری عقیق برای ناصر همه آن چیزی بود که خرید عروسی ناصر و فاطمه را شکل داده بود و آغازگر زندگی ای بود که حالا بعد از 38 سال حلقه در دست بانو خودنمایی می کند.
بی هیچ ملاحظه ای بغلش کردم و بوسیدمش، آخر او همه زندگیم بود که بعد از مدت ها آمده بود.
بسم الله را که گفت، قلبش لرزید و ندایی از درونش گفت که او ناصر توست و دیگر گوش هایش نشنید...
هنوز چند ساعتی به شهادتش مانده بود که مدام قدم می زد و می گفت چقدر سبک شده ام انگار میان ابرها قدم می زنم و ساعاتی بعد ترکش خمپاره ای او را به آسمان رساند.
هر چه احمد اصرار کرد که همراه گروه شناسایی بیاید، ناصر قبول نکرد که نکرد و گفت او تازه داماد است.
اول زیارت کربلا بعد زیارت خانه خدا را می خواهم.
نام کوثر که به گوشش خورد، حلقه ای از اشک دور چشمانش تشکیل شد اما طاقت نیاورد و به هق هق افتاد.
تلاشش به نتیجه نشست و بعد از دو شبانه روز اجازه دیدار امام نصیبش شد.